جدول جو
جدول جو

معنی حرف بخاردن - جستجوی لغت در جدول جو

حرف بخاردن
سرزنش شنیدن، حرف خود را نگفتندم فرو بستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی را به حرف آوردن، کسی را وادار به سخن گفتن نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن پارچه و لباس، شکاف برداشتن دیوار و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
جر خوردن، از هم گسستن
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال چیزی گشتن، جستجو کردن، چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی
نر بخاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی